درخت بهشتی

درخت بهشتی

امام علی (ع) : هرکه همه ی فکرش آخرت باشد ، خدا دنیای او را کفایت کند ؛

هرکه درون خود را درست کندخدا برونش را اصلاح می کند ،

و هرکه رابطه ی میان خود و خدایش را درست کندخدا رابطه ی میان او و مردم را سامان می دهد .

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!


همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...


در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!

کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟

شیطان گفت : این نا امیدی است...


شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟

شیطان با لحنی مرموز گفت :

این موثرترین وسیله من است !


شخص گفت : چرا اینگونه است !؟

شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...

این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ،


مراقب "امیدمان"باشیم


روز و روزگارتون پر امید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۱
مشتی خاک



مثل_زغال_خاموش


زغال های خاموش را کنار زغال های روشن می گذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد....


ما هم مثل همان زغال های خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشن اند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آن ها روشنی می گیریم و گرما و حرارتی پیدا می کنیم، وگرنه در قیامت حسرت می خوریم....


یکی از حرف های جانسوز اهل جهنم همین است:


یا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَلِیلا

ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمی نشستم.

او تاریک بود و مرا هم مثل خود تاریک کرد...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۲:۵۱
مشتی خاک



‼️ریشه مشکلات مردم‼️


✅حضرت محمد صلی الله علیه و آله:

 

🔴هر گاه خداوند از مردمی خشمگین باشد  ولی نخواهد بر آنها عذاب نازل نکند، مردم را به این مشکلات مبتلا می کند: 

💵قیمت‌ها در آن بالا می‌رود، 

⚙️آبادانی اش کاهش می‌یابد، 

💰بازرگانانش سود نمی برند، 

🍊میوه هایش رشد نمی کنند، 

💦جوی هایش پُر آب نمی گردند، 

☂️باران بر آن فرو نمی بارد، 

👥و افراد شرور بر آن سلطه می‌یابند.  

 

📚الکافی ، جلد ۵ ، صفحه ۳۱۷



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۲
مشتی خاک



🌷مومن کیست؟؟☘

 

“هفت خصلت مومن از زبان امیر مومنان علی (ع)”


مومن کسی است که:


۱⇦ کسبش حلال است.

۲⇦ اخلاقش مهربان و رئوف است.

۳⇦ قلبش سالم از کینه و کدورت است.

۴⇦ زیادی مالش را انفاق کند.

۵⇦ زیادی سخنش را نگه می دارد.

۶⇦ مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوار.

۷⇦ و او از خود درباره دیگران انصاف می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۴
مشتی خاک

توصیه بزرگان

آیَتـُـ الله بَهْجَتـْـ (ره):

1-نفس بکش با لااله الاالله 

2-نفست راسرزنش کن بااستغفرالله

3-هنگام دردکشیدن بگوالحمدلله

4-هنگام تعجب بگوسبحان الله

5-هنگام خوشحالی صلوات بررسول الله

6-هنگام ناراحتی انالله واناالیه راجعون

7-سم چشمانت رابشکن به گفتن ماشاالله تبارک الله

8-شروع کن بابسم الله الرحمن الرحیم

9-خاتمه بده باالحمدلله رب العالمین.🌺

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۷
مشتی خاک


 یارب، یارب، یارب

                    الهم اغفرلی کل ذنب اذنبته وکل خطیئه اخطاتها

 

این روزها چقدر باصفاست تمام لحظه ها وساعاتش با روزای دیگه فرق میکنه وقت نمازهایش

وقت افطارش ودعای ربنا ... بچه که بودم موقعی که دعای ربنا خونده میشد حس می

کردم بهترین ساعات زندگیمه چون منتظر سفره افطار بودم و بعضی وقتاهم روزه کله

گنجشکی می گرفتم ،شربت آبلیموی مادر که هنوز مزه اش رابه یاد دارم ، واذانی که پدر توی

حیاط خونه می داد وسحرهاکه با صدای دعای پدر اللهم انی اسئلک.... از خواب بیدار

می شدم. (روحشان شاد)

درماه مبارک رمضان بخصوص شب قدر خداوند گناه تمامی بنده ها شو می بخشه

مدتهاست که منتظر این ماهم  آخه دلم پراز بغض واشک و گریه است.

خدایا!من بنده خوبی برایت نبوده ام همش گلایه وشکایت کرده ام ونعمتهایی چون

سلامتی،رزق و روزی پاک وحلال وحب وعشق خودت واهل بیت راکه به من داده ای

فراموش کرده ام!

خدایا! فراموش کرده ام دراین سالها اگرفقط یک ثانیه رهایم می کردی ونگاهت راازمن برمی

داشتی معلوم نبود چه بلایی برسرم می آمد!

خدایا!یاریم کن که وسوسه های شیطان وغم وغصه های دنیایی مراازیادتو غافل نسازد

وفراموش نکنم که بنده توام!

خدایا! معبودا! مهربانا! کریما... یاورم باش تاباورم راازدست ندهم.

 

Slide 1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۱
مشتی خاک


اى مردم؛ ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به شما رو کرده است، ماه رمضان ماهى است که پیش خدا بهترین ماهها است و روزهایش بهترین روزها و شبهایش ‍ بهترین شبها و ساعاتش بهترین ساعات است، رمضان ماهى است که در آن دعوت شده اید به مهمانى خدا و اهل کرامت خدایید در آن، نفسهاى شما در آن تسبیح است و خواب شما در آن عبادت است. کردارتان در آن پذیرفته و دعایتان مستجاب، از خدا بخواهید با نیتهاى درست و دلهاى پاک که شما را براى روزه در آن و   خواندن قرآن موفق دارد.

ماه مبارک رمضان

 (فرازی از خطبه پیامبر اکرم (ص) درباره ماه مبارک رمضان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۴
مشتی خاک

 

پیامبر (ص ) : ا اباذر! مادمت فی الصلاة فانک تقرع باب الملک الجبار و من یکثر قرع باب الملک فانه یفتح له

ای ابوذر! تاهنگامی  که در نماز هستی درب خانه ملک جبار را می کوبی ، و هر کس درب خانه ملک را بسیار بکوبد، به رویش باز می شود

( بحار الانوار، ج ,77 ص .80 میزان الحکمة ، ج 5، ص 377 )

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۸
مشتی خاک


*****************

حبیب باقرزاده

نم نم بارون داره می باره


همه شدن عاشق مه پاره


جون من برا این آقا


اگه بشه قربونی جا داره


همه می بندیم دوباره عهدی


می شیم سرمست و منتظر مهدی


******


تویی والا شمایی سرور


آقا شدی وارث پیغمبر


تو علی هستی و این نوکر


میشه براتون شبیه قنبر


اومد اونیکه امیر دلهاست


اومد اونیکه منتقم زهراست


******


توی دل ها عجب شوریه


میون سینه ها صبوریه


آقامون شده این روزا


مدافع حرم توسوریه


ما سربازان گل زهراییم


فدائیان زینب کبراییم


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۴
مشتی خاک

برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که

در شمالی ترین نقطه تهران است.

فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود.

دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.

اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.

و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...

جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟"

گفتم نه!

ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.

می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!

همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!

نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.

خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام.

پرسیدم خانه هم می روی؟

گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!

توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.

پرسیدم اینجا چطور است؟

شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.

یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!

گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟

با خنده می گفت نه!

نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...

پشه های آنافل را می گفت.

"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!"

می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند!

شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.

نوجوان بوده، 16 ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.

و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید.

آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!

صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.

چقدر پله داشت مسیر!

پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.

خیلی خجالت کشیدم.

دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.

به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.

نمی دانستم چه جوابش را بدهم.

تنها سکوت کردم.

می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟

یکه خوردم. چه سئوالی بود!

گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.

خودم هم می دانستم دروغ می گویم.

کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور...

چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.

انگار یاد دوستانش افتاده باشد.

نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.

کاش حرف تندی می زد!

کاش شکایتی می کرد!

کاش فریادی می کشید و سبک می شد!

و مرا هم سبک می کرد!

یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم.

دیگر از خودم بدم می آمد

از تظاهر بدم می آمد

از فراموش کاری ها بدم می آمد

از جنگ بدم می آمد

از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر همشان!

از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم

همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند

و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند

نه پدران و مادران پیر شهدا را...

بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!

از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!

کاش بعضی به اندازه پشه های آنافل آسایشگاه معرفت داشتند

وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!

و بس می کردند...

و می رفتند... 

وما چه می دانیم جانبازی چیست!؟


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۹
مشتی خاک